دکتر حسینی نژاد
در زندانها و در محاکم استمداد از روانشناس بسیار ضروری است و از آنجا که روح طفل زودتر از بزرگ نقش محیط را می پذیرد محاکم اطفال برای آنکه استعداد و کیفیات نفسانی طفل مجرم یا در معرض خطر را دریابند روانشناسی را به دین کار می گمارند و گزارش این روان شناس در باره طفل می تواند راهنمائی برای تصمیم محکمه باشد و ما برای این که تاثیر گزارش روانشناس را در تصمیم محکمه و ضمنا طرز رسیدگی به جرم اطفال را در محکمه اطفال نشان دهیم فصلی از کتاب ((اطفال و قانون )) در اینجا می آوریم :
کتاب Children and the law
مشی محکمه صلح انگلستان نوشته است برای کسانیکه به حقوق انگلستان آشنائی ندارند ممکن است منشی محکمه صلح را نظیر مشی محکمه صلح در کشور هائی نظیر فرانسه ایران بدانند در انگلستان منشی محکمه صلح که مهمترین کارها با اوست باید علاوه بر تحصیلات عالی قضائی مدتی هم وکالت دعاوی کرده باشد انشاء احکام قضات صلح با اوست و قاضی فقط آن حکم را امضاء میکند قاضی صلح در انگلستان ممکن است اساسا از سواد قضائی عاری باشد ولی منشی حتما باید به امور قضائی و احکام قبلی محاکم آشنا باشد و نویسنده کتاب فوق از کسانی است که در حدود بیست سال در محاکم صلح منشی بوده است و تالیفاتی ارزنده و سودمند در حقوق انگلستان دارد که از آن جمله است (( حقوق جزا )) ((محاکم صلح )) ، (( محاکم اطفال )) و ((لرد گدار )) Goddard رئیس محاکم انگلستان که او را به انگلیسی Lord chief gustice می گویند در تفریظ خود بر کتاب (( اطفال و قانون )) می گوید ((معلومات نویسنده در باره محاکم اطفال و طرز رسیدگی به جرائم اطفال به اندازه ای عمیق و وسیع است که درانگلستان یا نظیر ندارد و یا اگر داشته باشد بسیار اندک است )) .
اینک ترجمه فصلی از کتاب اطفال و قانون تحت عنوان (( روانشناس و گزارشهای او )) .
(ادوارد اولیور ) Edward oliver به ادیب نامی انگلیسی ساموئل جانسن گفت ( من روزی فیلسوف بودم ولی رفته رفته عواطف و احساسات در دلم راه یافت )) و اگر وی در روزگار ما سخن می گفت به جای فیلسوف کلمه روانشناس را بکار می برد .
چه با آنکه روانشناسی ممکن است برمعلومات ما چیزی افزده باشد به یقین نمی توان گفت که از آن به سعادت ما هم بهره ای رسیده باشد در آغاز قرن بیستم همگامی که صدها بیماری جسنی ما را می آزرد به آ، قسمت نامرئی که زیر پطست سر و بین دو گوش قرا داشت یعنی ((ماده خاکستری )) که گاهگاهی هم در دمی کرد هیچ توجه نداستیم و امروز در یافته ایم که این ماده مملو است ازتصورات و اوهام ، امیال و ازده و امیال جنسی و ترس و عقده های گوناگون روحی ومحرکات عطفی وغیره غیره که بیماری قلب وکبد و کلیه در قبال آنها دردی بسیار ناچیز است کشفیات فروید Jung (یونگ ) Adler ( ادلر ) گواخ صادق این مدعاست در نهاد ما اینهمه محرک نهفته است اگر یکی از آنها به خطا رود نیرو و وقت ما مصروف ارشاد آن میشود .
از بعضی جهات روانشناسان قربانی محرومیت های خود شده اند و چنین گمان میکنند که در عرصه قانون جزا باید جای قاضی و وکیل دعاوی را بگیرند ولی از این غافلند که تقریبا صد سال پیش ساموئل باتلر عالم اخلاقی انگلستان در کتاب معروف خود (0ارون )) Erwhon پیشگوئی کرده بود که حالا نوبت علمای اخلاق است که مجرمین را مانند بیماران درمان کنند و علیرغم کشش و کوشش شاگردان وی ما در این زمینه بسیار کم پیش رفته ایم.
برای درمان مجرمین شاید بیش از آنچه تصور میکنیم ما مدیون قاضی و وکیل هیتیم روان پزشکی آخرین پناهگاه بدکاران است هنگامیکه مجرمین خونخوار در برابر دلائل قاطع جرم , دروغ و فریب را موثر نمیبیند به دامان این علم دست توسل دراز میکنند روان پزشکان شکست خود را در درمان مجرمین معلول قانون (( مک نوتن )) Mc Naughten می دانند و اگر آنان را باور کنیم این قانون یکی از آن تدابیر شوم و شتاب زده ایست که دستگاه قانونگذاری مرتجع آن را برای منع از ترقی علم و معرفت پدید آورده است ولی اگر حقیقت را بخواهیم این قانون از اینگونه نسبتها بری است قانون ( مک نوتن ) عصاره معرفت و عقل چندین قرن تجربه قضائی است و اگر ما شبها در بستر امن و آسوده می خوابیم از یمن وجود این قانون است .
( جان جرج های ) عده ای از مردم را کشت و جسد آنان را در اسید سولفوریک آب کرد و دادستان در نطق نهائی خود در این باره گفت :
(( اگر مسئولیت اعمال آمیخته با خباثت و جنائی را نباید نادیده مگیریم قانون که در برخی شرائط جنون را عذری موجه می شناسد باید منجز باشد و باید آن را به درستی تعریف کرد و باید آن را دقیقا اجرا کرد چه اگر غیر از این باشد باید تمام فرضیه های مبهم و بی اهمیت طبی را در قانون راه دهند و در نتیجه عذری موجه برای کلیه اعمال پیدا خواهد شد و قانون مسئولیت جزائی چنان بی اعتبار و مبهم و ناپایدار میشود که هیچ ملاکی را نمیتوان در دسترس هیئت منصفه گذاشت که مطابق آن درباره موردی خاص رای دهد )).
قانون ( مک نوتن ) ب اثر حکم تبرئه ای که توجه عامه را جلب کرد در سال 1843 به میان آمد باید یادآور شد که قانون مزبور بر اثر حکم تبرئه به میان آمد چه روان پزشکان از آن مینالند که قانون کسانی را که مسئول اعمال خود نیستند محکوم و گاهی هم اعدام میکند , مک ناتون تبرئه شده بود قانون چنان اقتضا میکرد که قاضی بر برائت او رای دهد هیچ روان پزشکی بیش از آن نمی توانست کرد که قانون درباره می بجای آورد و حالا قانونی که بر اثر حکم تبرئه مک ناتون , به میان آمده است علت اصلی شکایت روان پزشکان از قانون و مسئولیت فرد برای اعمال خویش است .
((ماک ناتون)) گمان میکرد که (( رابرت پیل )) نخست وزیر وقت قصت آزار او را دارد وی با تبر منشی نخست وزیر را اشتباهاًً به جای خود نخست وزیر کشت او را با اتهام قتل محاکمه کردند و به علت آن که وی مجنون بود و مسئول اعمال خوش شناخته نمیشود تبرئه شد حکم تبرئه بر مردم گران آمد و قضات آن روز ناگزیر شدند که به سئوالاتی در باره محاکمه اشخاص مبتلی به تصورات جنون آمیز جواب دهند جواب این سئوالات متکی به تعدادی سابقه در گزارش های حقوقی بود که محاکم در طی قرون در مورد محاکمه اشخاص مجنون از آنها پیروی کرده بودند و از آن به بعد این جوابها به نام قانون (( مااک نوتن )) شناخته شده اند و هر جا که دادستان بخواهد قصد مجرمانه را در ذهن متهمی ثابت کند این جوابها مبنای قانون در مورد مسئولیت این افراد است .
قنون مزبور را می توان چنین خلاصهکرد هر کس را باید عاقل پنداشت مگر آن که خلاف آن ثابت شود و برای آن که ایراد جنون در محکمه پذیرفته آید باید ثابت شود که متهم چنان گرفتار اختلال فکری بوده است که ماهیت کاری را که می کرده نمی شناخته و یا نمی دانسته است که آن کار ناشایسته است به عبارت خلاصه تر اگر به سئوال آیا متهم می دانست چه می کند ؟ جواب مثبت دهیم وی مسئول است و اگر نه ، نیست .
این قاعده هنوز هم در مورد مسئولیت افراد در برابر اعمال آنان متبع است و بیش از صد سال است که از این قاعده پیروی می کنند و این که هنوز هم جاری است و حبی یک کلمه آنرا هم علی رغم اعتراض شدید روان پزشکان نمی توان تغییر داد دلیل صحت آن است نه چنانکه خرده گیران می پندارند دلیل نقص آن .
قانون ( مک نوتن ) فقط در مورد محاکمه و محکومیت است و پس از محکومیت قانون هیچگاه روان پزشکان را از این باز نمی دارد که قدرت خود را در اصلاح و درمان بزهکاران آشکار کنند غیر از جرم نادر قتل که طبق قانون قتل 1957 کیفر آن فقط اعدام است و در سال بیش از دو یا سه مورد پیش نمی آید قانون عرصه بزهکاریرا به هنر و مهارت روان پزشکان می سپارد به موجب قانون دادرسی کیفری سال 1948 محاکم میتوانند به روان پزشکان اجازه دهند که هر مجرمی را که معلومات آنان در مورد وی ممکن است مفید افتد معاینه و درمان کنند با بسیاری از این بزهکاران مخصوصا بزهکاران جنسی و جوان ، به همین گونه رفتار کرده اند ولی نتیجه آن روی هم رفته چندان مطلوب نبوده است .
جرمی را فرض کنیم که تقریبا به اختلال فکری نزدیک است مانند جرم مردی بینوا یا جوانی بالغ که ارضای جنسی او عرضه داشتن خویش بر زن و دختر است برخی از این افراد چندین بار به علت ارتکاب این جرایم محکوم شده و آینده ای پر نوید را از دست دادهاند و اگر به سخن این بزهکاران گوش فرا دهیم حدیثی طولانی درباره این بیماری خود برای ما فرو می خوانند و نام بیماری را نیز از آن روی بر این جرمی گذارند که در انظار بیماری بهتر از جرم است و جرم شناخته شدن این عمل از آن است که به اختلال نظم عمومی منتهی می شود اگر روان پزشکان می توانستند که بیماری را درمان کنند شکی نبود که قضات همیشه این گونه مجرمین را نزد آنان می فرستادند . ولی روان پزشک چه می کند ؟ اگر سخن او را بشنویم می گوید که چند تن از این بیماران را درمان کرده است معنی این سخن آن است که این بزهکاران از آن پس متهم به ارتکاب آن جرم نشده اند ولی رئیس زندان نیز می تواند ادعا کند که بسر بردن سه ماه در زندان وی نیز همین خاصیت را دارد چه بسیاری از افراد که از زندان آزاد شده اند پس از آزادی دیگر به جرمی دست نیالوده اند ترس و شرم زندان و محکومیت به تنهائی کافیست که در بسیاری از موارد از ارتکاب جرم مجدد مانع شود ولی نکته قابل تامل آن است که ما تا کنون به مرحله ای نرسیده ایم که بتوانیم با صراحت و دقت بگوییم با کسی سرو کار داریم که از نظر جنسی تمایل به عرضه کردن خویش دارد و تا او را به روان پزشک بسپاریم و آسوده شویم در برخی موارد تدابیر روان پزشکان موثر می افتد و در برخی بی نتیجه می ماند و این قول در مورد حکم محکومیت یا جریمه یا آزادی آزمایشی نیز صادق است چه هریک از این تدابیر موثر و بی اثر تواند بود افرادی هستند که هر چهار تدبیر درباره آنان مجری شده و از هیچ یک نتیجه ای بدست نیامده است و در موردی قاضی ناگزیر شد که بزهکار را به مامور آزادی آزمایشی بسپارد بشرط آنکه هیچگاه بزهکار از خانه با شلواری بیرون نیاید که بتوان جلو آن را باز کرد که میتواند بگوید که این دستور ساده به اندازه تدبیر ناشی از معاینه طولانی روان پزشک موثر نبوده است ؟ بدبختانه شهامت این قاضی به اندازه ابتکار او نبود و این دستور بلا اجرا ماند
گاهی میگویند که روان پزشکی علمی جدید است و از همین روی ما با آن مخالفیم . تنها روان پزشکی بعلت تازگی با مخالفت روبرو نشده است . کینه و نفرت ما نمیتواند تحولات تمدن را از جریان باز دارد و اگر این تحولات بر هدف خود فائق آیند خواه و ناخواه در زندگی ما راه میابد بمب اتم و تلویزیون به اندازه روان پزشکی اهمیت و تازگی دارند جای آنها در زندگی و تمدن ما به خوبی باز شده است و حال آنکه روانپزشکی هنوز مقامی بدست نیاورده و علت آنست کع مخترعان بمب اتم و تلویزیون آنچه درباره اختراع خود میگویند صادق است و روان پزشکی باید هنوز صحت کلی خود را ثابت کند .
امروز کتابخانه های حاوی کتب روان شناسی و روان پزشکی بسیار فراوان است و ما در برابر این همه کتاب با خود می اندیشیم که باید چیزی در آنها باشد و گرنه بیهوده سخن بدین درازی نمیشود ولی هنگامیکه میخواهیم از میان هزاران هزاران هزار کلمه مفهومی بیابیم مانند کسی هستیم که در کویر های ناحیه کرنیش مه و ابری غلیظ پیرامون او را فرا گرفته باشد هیچ نمیدانیم کجا هستیم و کجا می رویم و چنین می پنداریم که ارواحی شوم از بالا بر سر ما فرود می آیند و هوا را مانند جزیره داستان شکسپیر با ((آوائی شگفت )) میلرزانند و ما را گمراه میکنند .
به ما میگویند به راه بادیه رفتن به از نشستن باطل این قول صحیح ولی باز باید خواه و ناخواه از شب وصال هم سخن گوییم و در میان انبوه کلماتی که محقق عاری از روان پزشکی با آنها رو به رو میشود چیزی که او را به جائی برساند نمیتوان یافت چه آنچه می یابد غالبا انتزاعات و تجریداتی دور از ذهن است و اگر گاهی بر مطلبی دست یابد اکثر با کلمات پر طنطنه مدقلق سرو کار دارد هر اندازه از نیروهائی مبهم که در نهاد وی به جنگ یکدیگر برخاسته اند باخبر باشد باز زبان به اعتراض میگشاید که وی به آن اندازه سیاه نیست که روان پزشکان تصویر او را می نگارند و چندان شگفت نیست که بسیاری مردم بی خبر از روان پزشکی معتقدند این علم تازه با عبارات و اصطلاحات نیمه علمی خود سحر و جادوئی جدید است که میخواهد جانشین باطل السحرهای قدیم شود .
جوانی بدبخت را روان پزشک وی چنین توصیف میکند (( وی به دایه 1 خود دلبستگی شدید داشت و بیشتر اضطراب او در زندگی از اینست که میخواهد وضعی بیابد که در نظر وی با آن تسلیم محض با اعتقاد کامل به شخص یا چیزی , برابر باشد )) ظاهرا باید درباره کسانیکه در بچگی از شیشه شیر خورده اند سخن نیز گفت . گزارشی دیگر میگوید (( مادر بزرگ کودک شیشه شیر را ناگهان از دهان کودک کشیده است و همین امر دائما در نظر کودک نشانه اخته کردن بوده است )) و در موردی دیگر روان پزشک معتقد بود که جوانی به علت محرومیت جنسی مرتکب جرم شده است وی بجای ارضا تمایل جنسی خود از طریقی مشروع بیهوده از پله بالا و پائین می رفت و چه بسیارند پدر و مادری که با پیروی از نصایح روان پزشکان فرزندان خود را مایه آزار خویش و جامعه ساخته اند چه این روان پزشکان میگویند فرزندان خود را آزاد بگذارید تا هر چه میخواهند بجای آورند مبادا از نظر روحی محروم شوند و یا امیالی وازده در ضمیر بپرورانند.
در میان این انبوه فرضیه های شگفت آور آیا عجیب نیست که هیچکس نگفته است که بسیاری از جرائم جوانان ما ناشی از طرز جدید تربیت آنان است ؟ تقریبا از همان بدو تولد کودکان را در نوعی گهواره یا صندوق متحرک میگذارند و این صندوق یا گهواره چنان ساخته شده است که حرکات کودک را محدود میکند وبا آنجا که میسر است از زحمت طفل برای پرستارانش می کاهد این صندوق متحرک از لحاظ شکل مانند تابوت سرباز است و وقت®